loading...
@ مجلــه اینـــترنتی اســتوا @
فاخر بازدید : 82 شنبه 29 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
اسحق بن محمد بن صباح امیر كوفه بود. زوجه او دختری زائید. امیر از این جهت بسیار محزون و غمگین گردید و از غذا و آب خوردن خودداری نمود. چون بهلول این مطلب را شنید به نزد وی آمد و گفت: ای امیر این ناله و اندوه برای چیست؟ امیر جواب داد من آرزوی اولادی ذكور داشتم، متاسفانه زوجه ام دختری آورده است. بهلول جواب داد: آیا خوش داشتی كه به جای این دختر زیبا و تام الاعضاء و صحیح و سالم خداوند پسری دیوانه مثل من به تو عطا می كرد؟ امیر بی اختیار خنده اش گرفت و شكر خدای را به جای آورد و طعام و آب خواست و اجازه داد تا مردم برای تبریك و تهنیت به پیشگاه او بیایند.


----------------------------------------------------------------------------------------------------------

گویند روزی بهلول كفش نو پوشیده بود داخل مسجدی شد تا نماز بگذارد در آن محل مردی را دید كه به كفش های او نگاه می كند فهمید كه طمع به كفش او دارد ناچار با كفش به نماز ایستاد آن دزد گفت با كفش نماز نباشد. بهلول گفت ، اگر نماز نباشد كفش باشد!

--------------------------------------------------------------------

روزی هارون الرشید مبلغی به بهلول داد كه آن را در میان فقرا و نیازمندان تقسیم نماید بهلول وجه را گرفت و بعد از لحظه ای به خود خلیفه رد كرد. هارون از علت آن سوال نمود. بهلول جواب داد كه من هر چه فكر كردم از خود خلیفه محتاج تر و فقیر تر كسی نیست. این بود كه من وجه را به خود خلیفه رد كردم . چون می بینم مامورین و گماشتگان تو در دكان ها ایستاده و به ضرب تازیانه مالیات و باج و خراج از مردم می گیرند و در خزانه تو می ریزند و از این جهت دیدم كه احتیاج تو از همه بیشتر است لذا وجه را به شما بر گرداندم.

-------------------------------------------------------------------

میپرسن چی شد پدرت مرد؟ میگه: رفته بود پشت بوم کولر رو درست کنه پاش سر خورد افتاد رو کانال کولر، کانال کولر شکست افتاد رو گلخونه اونم شکست افتاد رو بالکن اونم شکست... ما هم دیدیم همینطوری پیش بره کل خونه خراب میشه، گرفتیم با تفنگ همون بالا زدیمش.

--------------------------------------------------------------------

دو نفر در خیابانی مشغول کار بودند.

یکی خیابان را حفاری می کرد و کانال می ساخت و دومی بلافاصله آن را پر میکرد!

کسی از خیابان رد می شد .این صحنه را که دید پرسید: "این چه کاری است ؟ یکی تان می کَنَد و دیگری پر می کند"

جواب دادند: ما سه نفریم . نفر وسط که لوله گذاری می کند امروز نیامده ولی به ما هیچ ربطی ندارد ؛ما کار خودمان را درست انجام می دهیم!

------------------------------------------------------------------------------------------------------------

از فقیهی پرسیدند وقتی در صحرا به چشمه ای برسیم و بخواهیم غسل کنیم به کدام جهت رو کنیم؟

گفت : به سمتی که لباسهایتان هست تا دزد نبرد.
برچسب ها طنز فاخر ,
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 251
  • کل نظرات : 4
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 16
  • باردید دیروز : 6
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 54
  • بازدید ماه : 239
  • بازدید سال : 1,186
  • بازدید کلی : 59,573