loading...
@ مجلــه اینـــترنتی اســتوا @
فاخر بازدید : 204 یکشنبه 13 فروردین 1391 نظرات (5)

همین که نخست وزیری «بختیار» اعلام شد، شاه تصمیم گرفت از ایران خارج شود، که جز این چاره دیگری نبود. شاه به دوردست ها فکر می کرد.

 به ۲۸ مرداد سال 1332... آیا دوباره همان گونه خواهد شد؟ خیال باطلی بود. حتی همراهان آن روزها را هم نداشت، دور و برش را بله قربان گویانی گرفته بودند که میکوشیدند خاطر او را مکدر نسازند و جرئت بیان نا به سامانی ها را نداشتند نخستوزیرش _ هویدا _ سیزده سال به اوضاع رنگ و لعاب زد تا خیال «ارباب» آزرده نشود!!/

روزهای آخر به سرعت برق و باد صبح می شدند و غروب می کردند... بهانه خروج شاه از کشور مرخصی و استراحت بود/.

با پرواز هواپیما، صدای بوق اتومبیل ها به هوا برخاست. تظاهراتی عظیم برپا بود. فوق العاده ها با تیتر درشت «شاه رفت» دست به دست می شد./

انقلاب اسلامی می رفت که به روزهای سرنوشت ساز خود نزدیک شود. روز 12 بهمن۱۳۵۷ حضرت امام خمینی (ره) به تهران آمد. بختیار ناپدید شده بود، بی طرفی ارتش اعلام شد، انقلاب اسلامی در روز 22 بهمن ماه به بار نشست و پیروز شد./

این روز بزرگ بر همه شما عزیزان مبارک باد./

فاخر بازدید : 128 جمعه 11 فروردین 1391 نظرات (0)
یه روز یه ترکه... نه! یه روز یه رشتیه... نه! یه روز یه لره... نه! یه روز... اصلا ولش کن! بذار از اول می گم!یه روز یه ترکه اسمش ستارخان بود، یا نمی دونم شایدم باقرخان؛ خیلی شجاع و باهوش بود. یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی بر اومد. جونش رو کف دستش گذاشت و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد. فداکاری کرد، برای امروز من، برای امروز تو، برای همه ما، برای ایران. برای اینکه حالا ما بتونیم تو این مملکت، آزاد زندگی کنیم./
یه روز یه رشتیه اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی. خیلی شجاع بود. همراه مردم شهر و استانش جلوی ارتش شوروی و بیگانه ایستادند تا نتونن خاک کشورمون رو اشغال کنن. میرزا کوچک خان اون قدر جنگید تا خونش رو فدای ما کرد، فدای میهنش، فدای ایران... ./
یه روز یه جنوبیه اسمش علی هاشمی بود، سردار هور، یکی از سرداران بزرگ دفاع مقدس، جونش رو فدای آرمان هاش کرد، فدای سرزمینش، فدای ایران، فدای من و تو ... ./
یه روز یه فارسه اسمش کوروش بود. ۲۵۰۰ سال قبل، وقتی همه کشورهایی که الان ادعای بزرگی دارن یا فرهنگ نداشتن یا اصلا کشف نشده بودن، منشور حقوق بشر رو نوشت./ 
یه روز یه لره اسمش آریوبرزن بود. وقتی که اسکندر و متجاوزان به کشور ایران حمله کردند، با سپاه کم تعدادش جلوی ارتش بزرگ مقدونی ایستاد و وقتی همه سربازاش کشته شدن، خودش اون قدر جنگید تا تکه تکه شد، برای اینکه از خاک ایرانش دفاع کنه./
یه روز ما همه با هم بودیم... ترکه و رشتیه و لره و فارسه و آبادانیه و ... ما با هم دوست بودیم و متحد. تا اینکه دشمنامون رمز دوستی ما رو کشف کردن و قفل دوستی ما رو شکستن./
حالا دیگه ما برای هم جوک می سازیم... به همدیگه می خندیم... ما این جوری شادیم... خیلی داره بهمون خوش می گذره، نه؟!!/

تعداد صفحات : 3

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 251
  • کل نظرات : 4
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 38
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 41
  • باردید دیروز : 8
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 93
  • بازدید ماه : 75
  • بازدید سال : 1,022
  • بازدید کلی : 59,409