loading...
@ مجلــه اینـــترنتی اســتوا @
فاخر بازدید : 60 شنبه 29 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
قدر یک یک لحظات زندگی را بدانیم چرا که با هیچ ثروتی قابل خرید نیست!!

 

کسیکه هزار سال زیست!!

 

دوروز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است، تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود.
پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد، داد زد و بد و بیراه گفت، خدا سکوت کرد، جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سکوت کرد، آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد. 

  

به پر و پای فرشته ‌و انسان پیچید، خدا سکوت کرد، کفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سکوت کرد، دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد، خدا سکوتش را شکست و گفت: "عزیزم، اما یک روز دیگر هم رفت، تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی، تنها یک روز دیگر باقی است، بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن."  

لا به لای هق هقش گفت: "اما با یک روز... با یک روز چه کار می توان کرد؟ ..."  

خدا گفت: "آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را در نمی‌یابد هزار سال هم به کارش نمی‌آید"، آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: "حالا برو و یک روز زندگی کن."

او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می‌درخشید، اما می‌ترسید حرکت کند، می‌ترسید راه برود، می‌ترسید زندگی از لا به لای انگشتانش بریزد، قدری ایستاد، بعد با خودش گفت: "وقتی فردایی ندارم، نگه داشتن این زندگی چه فایده‌ای دارد؟ بگذارد این مشت زندگی را مصرف کنم.."  

آن وقت شروع به دویدن کرد، زندگی را به سر و رویش پاشید، زندگی را نوشید و زندگی را بویید، چنان به وجد آمد که دید می‌تواند تا ته دنیا بدود، می تواند بال بزند، می‌تواند پا روی خورشید بگذارد، می تواند ....  

او در آن یک روز آسمانخراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی را به دست نیاورد، اما ...  

اما در همان یک روز دست بر پوست درختی کشید،

روی چمن خوابید، 

کفش دوزدکی را تماشا کرد، 

سرش را بالا گرفت و ابرها را دید 

و به آنهایی که او را نمی‌شناختند، سلام کرد 

و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد،

او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد،

لذت برد و سرشار شد و بخشید، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد.  

او در همان یک روز زندگی کرد.  

فردای آن روز فرشته‌ها در تقویم خدا نوشتند: "امروز او درگذشت، کسی که هزار سال زیست!"  

  

زندگی انسان دارای طول، عرض و ارتفاع است؛ اغلب ما تنها به طول آن می اندیشیم، اما آنچه که بیشتر اهمیت دارد، عرض یا چگونگی آن است.  

امروز را از دست ندهید، آیا ضمانتی برای طلوع خورشید فردا وجود دارد!؟  


لطفا این داستان را برای دیگر عزیزانتان بیان کنید ، کسانی که برایتان ارزشمند هستند ، کسی چه می داند، شاید یکی از دوستان شما هم اکنون بیشترین نیاز را برای شنیدن و خواندن این مطلب داشته باشد.
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 251
  • کل نظرات : 4
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 105
  • باردید دیروز : 6
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 143
  • بازدید ماه : 328
  • بازدید سال : 1,275
  • بازدید کلی : 59,662